پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

... پریاگلی ♫♫♫♫

عید مبعث آمده .....

پیشاپیش مبعث پیامبر نور و رحمت به                           همممممممممممممممممممممممممممممممه                                                                مبارک. انشاءالله پیروان خوبی برای اون حضرت...
7 تير 1390

شیطونی خطرناک ...

امروز _ دوشنبه _ خیلی کار داشتم که البته چندتاشون هم انجام ندادم یعنی وقتشو نکردم . ساعت دوازده و بیست دقیقه بود یهو چشمم خورد به ساعت و دیدم داره دیر می شه و نرفتم دنبال پریا تاآماده کردم و رفتم و  رسیدم ساعت از دوازده و نیم هم گذشته بود _ مهد خیلی دور نیست _ گرما بیداد می کرد کولر ماشین _ اونم پراید _ اصلاً نمی کشید و صندلی عقب خیلی گرم بود برای همین تصمیم گرفتم پریا پیش خودم بشینه ولی حسابی ترسوندمش  که دست به چیزی نزنه اونم پایین نشست تا آقا پلیسه اونو نبینه وقتی رسیدیم جلوی در حیاط پیاده شدم  در پارکینگ رو باز کردم وقتی اومدم ماشین رو بیارم داخل دیدم شیطون از داخل درا رو قفل کرده هر چی اسرار کردم درو باز نکرد ، خیلی به...
6 تير 1390

واژه های خصوصی (1)

کلمات یا جملاتی که مخصوص پریاگلی اند : پریاگلی به سرفه و عطسه می گه عافیت ( اولین بار اومد یه دستمال کاغذی گذاشت جلوی دهنم بعد می زد تو کمرم و می گفت عافیت کن عافیت کن ... !  )     (ادامه دارد )
6 تير 1390

من مرغ می خوام ....

چند ساعت بیشتر به لحظه ی تحویل سال نمونده بود آقا محسن هم خوشبختانه شیفت عصر بود یعنی ساعت یازده می رسید خونه و لحظه ی تحویل سال پیشمون بود . بعد از ظهر از سر بیکاری پریا رو آماده کردم تا بریم یه گشتی تو بازار بزنیم .هنوز چند قدمی از ماشین دور نشده بودیم که متوجه شدم پریاگلی محو تماشای مرغ های زنده ای شده بود که یه گوشه منتظر بودن ببینن قسمت کدوم خونه می شن.                                                       چند ساعت بیشتر به لحظه ی تحویل سال نمونده بود آق...
6 تير 1390

قالب وبلاگ

امروز قالب رو عوض کردم تو این چند وقت دلم یه قالب قشنگ تر می خواست با رنگ صورتی دخترونه که نی نی وبلاگ نداشت ، ولی امروز خوشم اومد از این قالب _ دختر ک _ و امیدوارم شما دوستای خوبم هم خوشتون بیاد . ...
6 تير 1390

میرکوب ( میکروب )

بعد از ظهرها آفتاب که غروب می کنه بیرون رفتن تو این فصل کمی قابل تحمل تر می شه ؛ حتی اگه هوا گرم باشه یا شرجی ، ولی خوبیش اینه که دیگه آفتاب اشعه هاشو روی سرمون نمی ریزه . منم دیروز،  عصر که شد پریا رو آوردم تو حیاط تا هم کمی دلش باز شه ، هم خودم به باغچه آب بدم ، غافل از این که پریاگلی ...! موبایل بابامحسن رو با خودش آورده ، یه لحظه متوجه شدم موبایل رو زیر آب گرفته و داره می شوره ، خلاصه کمی باهاش با صدای بلند صحبت کردم و بهش گفتم که بابایی ناراحت می شه و آومدیم داخل  ... . چند لحظه بعد تو آشپزخونه دیدم کشان کشان صندلی رو برد  پای ظرف شویی و شروع به شستن دستاش کرد ؛ ازش پرسیدم : پریایی مامان دستات چی شده ؟ او هم با ...
6 تير 1390

مامان با من خوشحالی ...

چند روزیه پریا خیلی شیطونی می کنه ، البته در حالت عادی هم خیلی پرانرژی و پرتحرک بوده ؛ ولی این چند روز شیطونیاش تقریباً می شه گفت به فضولی تبدیل شدن ؛ جالب اینه که هر بار که بهش می گم از دستت ناراحت شدم چند لحظه بعدش میاد بوسم می کنه می گه مامان با من خوشحالی ... ؟! منم بوسش می کنم و می گم : آره مامان خیلی با تو خوشحالم ! دوباره می پرسه : با من قهر نیستی ؟ ! ... نمی دونم چی باعث می شه این سوالای عجیب و غریب به ذهن کوچولوش برسه . 
4 تير 1390

خدا همیشه بزرگه

تقریباً دو ماه پیش بود دوست بابامحسن با خانومش از شیراز اومده بود _ آقا محسن قبلاً همکار بابا محسن بود _ شب اول قرار بود برن خونه ی عمو بهرام و خاله مونا ، ما هم اونجا دعوت بودیم .خیلی داشت بهون خوش می گذشت خانوما با هم بودن و آقایون با هم بهار دختر خاله مونا که از پریا بزرگ تر بود راحت تو پارک جلوی خونه _ اگه واقعاً بهش بشه بگی پارک _ رفت و آمد می کرد . بعد از شام بابامحسن رفت سرکارو عموبهرام و عمو محسن مشغول صحبت شدن و خانوما هم رفتن تو آشپزخونه تا ظرفای شام رو بشورن ، بهار هم با همسن و سالاش همچنان تو آمد و شد بود تو این میون به تنها کسی که خوش نمیگذشت پریاگلی بود که خسته و کسل تو آشپزخونه دراز کشیده بود ؛ تقریباً دو ماه پیش بود دوست ...
2 تير 1390