امروز _ دوشنبه _ خیلی کار داشتم که البته چندتاشون هم انجام ندادم یعنی وقتشو نکردم . ساعت دوازده و بیست دقیقه بود یهو چشمم خورد به ساعت و دیدم داره دیر می شه و نرفتم دنبال پریا تاآماده کردم و رفتم و رسیدم ساعت از دوازده و نیم هم گذشته بود _ مهد خیلی دور نیست _ گرما بیداد می کرد کولر ماشین _ اونم پراید _ اصلاً نمی کشید و صندلی عقب خیلی گرم بود برای همین تصمیم گرفتم پریا پیش خودم بشینه ولی حسابی ترسوندمش که دست به چیزی نزنه اونم پایین نشست تا آقا پلیسه اونو نبینه وقتی رسیدیم جلوی در حیاط پیاده شدم در پارکینگ رو باز کردم وقتی اومدم ماشین رو بیارم داخل دیدم شیطون از داخل درا رو قفل کرده هر چی اسرار کردم درو باز نکرد ، خیلی به...