پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 22 روز سن داره

... پریاگلی ♫♫♫♫

اولین گام

سه شنبه ساعت 9:30 شب برای اولین بار خودت به تنهایی به سوپری روبه رویی رفتی و اولین خرید زندگیت رو کردی ، این منو خیلی ذوق زده کرد . فکر نمی کردم خودت تنهایی بتونی انجامش بدی ، ولی خوشبختانه موفق شدی ؛ هر چند که برای خرید بستنی رفته بودی ولی وقتی دیدی مغازه بستنی نداره دست خالی برنرگشتی و یه آدامس P.K  برای خودت خریدی . دختر عزیزم ، تو لحظه لحظه ی زندگی موفق باشی ...
17 شهريور 1391

درد دل مامانی و معذرت از پریاگلی

دختر گلم می دونم تو این چند وقت نتونستم مثل قبل بیام وبلاگت و خاطرات زیبا و دوست داشتنیت رو بنویسم شیرین کاری ها و شیرین زبونیایی که تو رو از نظر من زیباترین و شگفت انگیزترین مخلوق خدا می کنه همون طور که همه ی مامانای دیگه این نظر رو نسبت به فرزندان خودشون دارن ، دورغه اگه بگم همه چیز رو براهه ، من هنوز تو یه شوک بزرگم سعی می کنم اونو بروز ندم ولی درونم غوغاییه ،  البته می دونم گذر زمان گرد فراموشی رو همه ی خاطرات گذشته می کشه و گرفتاری های روزمره باعث می شه کمتر به اتفاقاتی که اطرافمون می افته فکر کنیم ، ولی بعضی وقایع نه غبار فراموشی می گیره و نه روزمره گی ها اونا رو تحت تأثیر قرار می ده . مثل آتش ...
12 آبان 1390

تلاش برای از پوشک گرفتن پریا !

دیروز  چهار شنبه 11/8/1390 برای اولین بار به صورت کاملاً جدی سعی کردم پوشک رو ازت بگیرم خیلی محکم و با اراده و با هم کاری مهد تصمیم گرفتیم بدون پوشک بری و اونجا مسئول تون هر پونزده تا بیست دقیقه یه بار ببردت دست شویی ، ساعت یازده و نیم که اومدم دنبالت هنوز کاری نکرده بودی و _ به قول خودت _ خاله مریم با اظهار این که دخترت خیلی لجبازه و گفته که برای دست شویی بهش گفتی میرم خونه انجام می دم تو رو سپرد به من و ازم قول گرفت که پوشکت نکنم ، منم وقتی رسیدیم خونه ازت پرسیدم دست شویی داری ؟ شما هم جواب دادی : نه ! ولی هنوز لباسمو در نیاورده بودم که دیدم شلوارت خیسه !!!!!!!!!!!! و باقی ماجرا این که تا شب تو هی جیش کردی و این ور و اونور خون...
12 آبان 1390

ده روز آزمایشی

دیشب شب دومی بود که خودت تنها تو اتاقت خوابیدی نیمه های شب ساعت ٣:٣٠ دقیقه بود که با صدات از جا پریدم اومدم و یه ده دقیقه طول کشید تا دوباره خوابت برد ، ولی هنوز پنج دقیقه هم نشده بود که دوباره صدام زدی و خلاصه ساعت ٤:٥ دقیقه دوباره خوابیدی و دیگه از خواب بیدار نشدی. . . تا صبح .  دیشب سومین شب جدایی تو از من و من از تو بود غیر از یه دفعه که خیلی هم کوتاه بود بیدار نشدی تا ساعت هفت صبح که بیدار شدی و دیگه نخوابیدی . چهارمین شب رو خیلی بد گذروندم ساعت 3 ساعت 4 ساعت 5 هی بیدار می شدی و دوباره می خوابوندمت بقیه ی شبا هم نه خیلی راحت و نه خیلی دشوار تموم شدن ولی مهم اینه که شما از این به بعد تو تخت خودت و تو اتاق خودت خواهی خوابید. ...
1 آبان 1390

جدا کردن موقتی اتاقت .

چند روز پیش _ روز جمعه _ بازم به خاطر شرجی شدیدی که از صبح شروع شده بود کولر اتاق خواب خودمون شروع کرد به چکه کردن ، و تا متوجه شدیم فکر کنم زمان زیادی گذشته بود چون از تشک گرفته تا پتوها و بالش ها حتی لحاف بزرگی که زیر تشکت گذاشته بودم تا تشک بالاتر بیاد و هم سطح تشک خودمون بشه ، همه خیس شده بودن _ یه سیل واقعی اومده بود _ و با این که تا آذ ر . . . . . چند روز پیش _ روز جمعه _ بازم به خاطر شرجی شدیدی که از صبح شروع شده بود کولر اتاق خواب خودمون شروع کرد به چکه کردن ، و تا متوجه شدیم فکر کنم زمان زیادی گذشته بود چون از تشک گرفته تا پتوها و بالش ها حتی لحاف بزرگی که زیر تشکت گذاشته بودم تا تشک بالاتر بیاد و هم سطح تشک خودمون بشه ، همه خیس...
20 مهر 1390

به قول خاله فاطمه جیغ بنفش !

روز شنبه طبق قرار قبلی با خاله منا و خاله فاطمه همراه بچه هاشون ، بهار و مهشید و مهدیه رفتیم بیرون و به این دلایل روز شانسمون نبود : ١- عابر بانک پول نداشت ؛ ٢- خانم دیلمی ( فروشگاه پوشاک تو خونه ش داره ) خونه نبود ، 3- صاحب گالری آرام رفته بود به گشت و گذار ، 4- پیش دبستانی تعطیل بود ، . . . . روز شنبه طبق قرار قبلی با خاله منا و خاله فاطمه همراه بچه هاشون ، بهار و مهشید و مهدیه رفتیم بیرون و به این دلایل روز شانسمون نبود : ١- عابر بانک پول نداشت ؛ ٢- خانم دیلمی ( فروشگاه پوشاک تو خونه ش داره ) خونه نبود ، 3- صاحب گالری آرام رفته بود به گشت و گذار ، 4- پیش دبستانی تعطیل بود ، تصمیم گرفتیم یه دوری بزدیم و ی...
14 شهريور 1390