تقریباً دو ماه پیش بود دوست بابامحسن با خانومش از شیراز اومده بود _ آقا محسن قبلاً همکار بابا محسن بود _ شب اول قرار بود برن خونه ی عمو بهرام و خاله مونا ، ما هم اونجا دعوت بودیم .خیلی داشت بهون خوش می گذشت خانوما با هم بودن و آقایون با هم بهار دختر خاله مونا که از پریا بزرگ تر بود راحت تو پارک جلوی خونه _ اگه واقعاً بهش بشه بگی پارک _ رفت و آمد می کرد . بعد از شام بابامحسن رفت سرکارو عموبهرام و عمو محسن مشغول صحبت شدن و خانوما هم رفتن تو آشپزخونه تا ظرفای شام رو بشورن ، بهار هم با همسن و سالاش همچنان تو آمد و شد بود تو این میون به تنها کسی که خوش نمیگذشت پریاگلی بود که خسته و کسل تو آشپزخونه دراز کشیده بود ؛ تقریباً دو ماه پیش بود دوست ...