ماجرای امروز مهد
امروز که دختر گلم رو رسوندم جلوی مهد بهم گفت : مامان تو برو ، نیا ، من خودم می رم .
اولین باری بود که می گفت نیا همیشه می گفت : بیا با هم بریم و من باید براش توضیح می دادم که منو
راه نمی دن ببین بچه های دیگه هم مامانوش رو راه ندادن و آروم می شد و خداحافظی می کرد و می
رفت .
امروز که دختر گلم رو رسوندم جلوی مهد بهم گفت : مامان تو برو ، نیا ، من خودم می رم .
اولین باری بود که می گفت نیا همیشه می گفت : بیا با هم بریم و من باید براش توضیح می دادم که منو
راه نمی دن ببین بچه های دیگه هم مامانوش رو راه ندادن و آروم می شد و خداحافظی می کرد و می
رفت .
البته یه مدت بعد از این که مهد کسری عوض شده بود با چشم گریون و صورت اشکی ازش جدا می
شدم ، تازه خاله زینب باید میومد بغلش می کرد و می بردش .
قربونش برم این قدر کسری رو داست داشت که اگه ساعت پنج صبح هم بهش می گفتم می ری مهد
پیش کسری در جا بلند می شد تو تختش می نشست .
امیدوارم کسری هر جا هست در کمال صحت و سلامت باشه .
انشاأالله
امروز هوا بی نهایت گرمه به قول محلی ا خرما پذونه