پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

... پریاگلی ♫♫♫♫

برای فرشته ی کوچکم که در خاک آرمیده است

1390/5/8 1:55
516 بازدید
اشتراک گذاری

آخر شب بود و پریا خواب ، سری زدم به گنجینه ی خاطراتم و با مرور کردنشون رفته بودم تو حال و هوای

روزایی که قلمم پیشم بود و دفترم کنارم ...

بعضی از خاطرات پاک نویس شده بودن و بعضی دیگه هنوز چرک نویس بودن و منتظر روزی که دوباره وقت

کنم و مرتب بنویسمشون تو همون دفتر ؛

تو این بین چشمم خود به یه تکه کاغذ که خاطرات از دست دادن فرشته ی آسمونیم محمدطاها بود ؛

تصمیم گرفتم اونو به عنوان یه پست برای دخترم به یادگار بزارم تا همیشه یادش باشه یه داداش داره که

تو آسمونه ، پریا رو دوست داره و نظاره گر زندگیشه . . .

 

      

آخر شب بود و پریا خواب ، سری زدم به گنجینه ی خاطراتم و با مرور کردنشون رفته بودم تو حال و هوای

روزایی که قلمم پیشم بود و دفترم کنارم ...

بعضی از خاطرات پاک نویس شده بودن و بعضی دیگه هنوز چرک نویس بودن و منتظر روزی که دوباره وقت

کنم و مرتب بنویسمشون تو همون دفتر ؛

تو این بین چشمم خود به یه تکه کاغذ که خاطرات از دست دادن فرشته ی آسمونیم محمدطاها بود ؛

تصمیم گرفتم اونو به عنوان یه پست برای دخترم به یادگار بزارم تا همیشه یادش باشه یه داداش داره که

تو آسمونه ، پریا رو دوست داره و نظاره گر زندگیشه

.

.

.

می خوام از تو بنویسم ، آری تو فرشته ی کوچک و دوست داشتنی ام ، تو که با آمدنت آسمان زندگی ام

غرق در روشنایی و زیبایی شده بود .

تو که وجودت ، وجودم را لبریز از شادی و نشاط و امید به آینده ای روشن می کرد .

تو که لحظه های تنهایی ام را پر می ساختی و ایمانم را محکم تر .

تو که با آمدنت آن قدر دنیا را زیباتر می دیدم که هر لحظه بیشتر محو تماشایش می شدم .

تو که با آمدنت تمام زیبایی های دنیا را یک جا برایم به ارمغان آورده بودی .

.

.

.

آه چه بگویم

       که همه ی این دلخوشی ها ، خوبی ها و قشنگی ها در چشم برهم زدنی از بین رفت ،

     و طومار آن همه زیبایی در لحظه ای پیچیده شد.

چنان قلب کوچکت ناگهان از کار ایستاد که قلب من هنوز باورش نشده  است ،

آری ...

و آن همه که با آمدنت آمده بود با رفتنت ، رفت .

و مرا در غمی بی نهایت فرو برد .

غم از دست دادن تو غم کمی نیست که دیگران چنان با تعجب به تماشای من ایستاده اند که گویی

انسانی فرا زمینی را در جلوی چشمان خود می بینند .

و یا از من این چنین شکیبایی را انتظار دارند .

جگر گوشه من است که دیگر نیست ،

نشاط روح و جسم من است که پرگشوده و از خانه ام کوچ کرده است ،

آرام روان من است که آرام خارج از هر هیاهویی در زیر خاک پنهان گشته است .

این ها چه می گویند ، می خواهند گریه کردن را هم از من بگیرند ،

دلم می خواهد آن قدر گریه کنم که دیگر هیچ چیز را نبینم ،

 نه زمین را ،

نه آسمان را،

نه انسان را ،

نه نور را،

     که نور او بود که رفت .

در دنیای من غیر از تاریکی هیچ نیست .

غیر از ظلمت و ترس و وحشت هیچ نمی بینم ،

خدایا ...

ای خدای مهربان ..

می دانم هر قضایی را حکمتی است ،

و هر حکمتی را آزمونی .

پس یاریم بنما تا از جایم برخیزم و ایمانم را دوباره به دست بیاورم   . . .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان تربچه
8 مرداد 90 11:07
آخییییییییی
چی شد آقا محمدطاها؟


عمرش به دنیا نبود پنج ماهم بود سقط کردم
سيدمهدي
8 مرداد 90 11:36
مرسي خواهر گلم .من بايد بگم كه پدر و مادرم عمرشون رو دادن به شما. . ايشالله خدا پدر و مادر شما رو نگهداره . مرسي كه لينكم كرديد . دختر گلتون رو از طرف من حتما ببوسيد . درسته من سيد هستم ولي اين رو بدونيد پيش خداوند شما مادران عزيزتر از ما هستيد طوري كه خدا بهشت رو زير پاهاي شما قرار داده برام دعا كنيد
مامان محیا
8 مرداد 90 14:13
آخه عزیزم. ناراحت شدم. چی کشیدی. اما الان بخاطر پریا گلی همه چی رو فراموش کن عزیزم
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
8 مرداد 90 16:00
خیلی ناراحت شدم واول فکر کردم به دنیا اومده بوده .البته برای مادر فرقی نمیکنه. خدا پریا جونو براتون نگه داره.