پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 29 روز سن داره

... پریاگلی ♫♫♫♫

انالله و انا الیه راجعون

1390/6/29 0:50
2,002 بازدید
اشتراک گذاری

تقدیم به پسرعموی عزیزم که با رفتنش تمام کودکی ام را با خود برد ،

تقدیم به پسر عموی مهربانم که در تمام مدت کوتاه عمرش او را همچون

 برادری عزیز دوست می داشتم ، 

تقدیم به برادر ی که اشک هایم در تسکین درد هجرانش ناتوان است ،

تقدیم به پسر عموی گرامیم که با رفتنش دیگر نه پدر و مادر ، و نه خواهر

و برادر ، و نه همسرش و نه کودک دو ماهه اش روی آرامش را نه خواهند

 دید ؛ در حالی که او خود به آرامشی ابدی رسیده است ،

 

 

 

تقدیم به پسرعموی عزیزم که با رفتنش تمام کودکی ام را با خود برد ،

 

تقدیم به پسر عموی مهربانم که در تمام مدت کوتاه عمرش او را همچون

 

 برادری عزیز دوست می داشتم ، 

 

تقدیم به برادر ی که اشک هایم در تسکین درد هجرانش ناتوان است ،

 

تقدیم به پسر عموی گرامیم که با رفتنش دیگر نه پدر و مادر ، و نه خواهر

 

و برادر ، و نه همسرش و نه کودک دو ماهه اش روی آرامش را نه خواهند

 

 دید ؛ در حالی که او خود به آرامشی ابدی رسیده است ،

 

 

 

 

 

 

 

 

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین -

خاطراتی مغشوش -

خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد.

ما ز اقلیمی پاک -

که بهشتش نامند -

بچنین رهگذری آمده ایم.

گذری دنیا نام

که ز نامش پیداست

مایه پستی هاست.

ما ز اقلیم ازل

ناشناسانه بدین دیر خراب آمده ایم

چو یکی تشنه بدیدار سراب آمده ایم

ما در آن روز نخست

تک و تنها بودیم

خبری از زن و معشوقه و فرزند نبود

سخنی از پدر و مادر دلبند نبود

یک زمان دانستیم -

پدر و مادر و معشوقه و فرزندی هست

خواهر و همسر دلبندی هست

 

 

 

زندگی دفتری از خاطره هاست

 

خاطراتی که ز تلخی رگ جان می گسلد :

 

روزی از راه رسید

 

که پدر لحظه بدرودش بود

ناله در سینه تنگ -

 

اشک در چشم غم آلودش بود

 

جز غم و رنج توانکاه نداشت

 

سینه اش سنگین بود

 

قوت آه نداشت.

 

با نگاهی میگفت :

 

پس از آن خستگی و پیری و بیماری ها

 

دفتر عمر پدر را بستند

 

ای پسرجان ، بدرود!

 

ای پسرجان ، بدرود!

 

لحظه ای رفت و از آن خسته نگاه

 

اثری هیچ نبود

 

پدرم چشم غم آلوده ی حیرانش را

 

بست و دیگر نگشود ...

 

 

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی مغشوش

خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد :

روزی از راه رسید

که چنان روز مباد

روز ویرانگر سخت

روز توفانی تلخ

که به دریای وجودم همه توفان انگیخت

زورق کوچک بشکسته ی ما

در دل موج خروشنده ی دریا افتاد

کاخ امید فرو ریخت مرا

مادر از پا افتاد.

در نگاهش خواندم

مادر خسته تن خسته دلم

ز من آهنگ جدایی دارد

حالت غمزده اش

چشم ماتم زده اش با من گفت :

که از این بند گران عزم رهایی دارد

مادرم آنکه چو خورشید به ما گرمی داد

پیش چشمم افسرد

باغ سرسبز امیدم پژمرد

اشک نه! هستی من

گشت در جانم و از دیده به رخسار دوید

مادر رفت و به تاریکی شبها گفتم :

آفتابم ز لب بام پرید.

 

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد:

لحظه یی می آید

لحظه یی صبر شکن

که یتیمی سر راهی گرید

پدری نیست که گردی ز رخش برگیرد

مادری نیست که درمانده یتیم

جای در دامن مادر گیرد.

زندگی دفتری از خاطره هاست:

بارها دیده ام و می بینم

مادری اشک آلود

با نگاهی پر درد

چشم در چشم غم آلود پسر دوخته است

وز تهی دستی خویش

بهر تنها فرزند

سالها حسرت و ناکامی اندوخته است

پشت سر می بیند

دشت تا دشت ، غم و غربت و سرگردانی

پیش رو می نگرد

کوه تا کوه پریشانی و بی سامانی

من بجز سکه ی اشک

چه توانم که به پایش ریزم؟

نه مرا دستی هست

که غمی از دل او بردارم

نه دلی سخت که زو بگریزم

 

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین :

که دو دلداده ی شاد -

دور از چشم حسود -

دست در دست و نگه در نگه و روی به روی -

بوسه ها از لب هم برگیرند

همه تن روح شوند

نغمه ی زندگی آغاز کنند

به جهانی که بود پاک تر از صبح بهار

بال در بال چو مرغان سحر

گرم ، پرواز کنند.

 

زندگی دفتری از خاطره هاست

 

خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد :

 

لحظه یی می آید

 

لحظه یی محنت خیز

 

که شبی درد آلود

 

عاشق خسته دلی ناله ی غمناک کند

 

پیش چشمی که از آن گریه غم می ریزد

 

عشق دیرینش را

 

در دل خاک کند.

 

یکزمان دانستیم

 

پدر و مادر و معشوقه و فرزندی هست

 

خواهر و همسر دلبندی هست

 

 

 

ما همه همسفریم

کاروان میرود و میرود آهسته به راه

مقصدش سوی خداست

همه از سوی خدا آمده ایم

باز هم رهسپر کوی خداییم همه

ما همه همسفریم

لیک در راه سفر

غم و شادی بهم است

ساعتی در ره این دشت غریب

می رسد راهروی خسته به خرم کده یی

لحظه یی در دل این وادی پیر

میرسد همسفری شاد به ماتم کده یی

 

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین

خاطراتی مغشوش

خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد

یکنفر در شب کام

یکنفر در دل خاک

یکنفر همدم خوشبختی هاست

یکنفر همسفر سختی هاست

چشم تا باز کنیم

عمرمان می گذرد

وز سر تخت مراد

پای بر تخته ی تابوت گذاریم همه

ما همه همسفریم

پدر خسته براه

مادر بخت سیاه

سوگوارن پسر و دختر تنها مانده

عاشقانی که ز هم دور شدند

دخترانی که چو گل پژمردند

کودکانی که به غربت زدگی

خفته در گور شدند

همگی همسفریم.

 

تا ببینیم کجا ، باز کجا ،

چشممان بار دگر

سوی هم باز شود ؟

در جهانی که در آن راه ندارد اندوه

زندگی با همه ی معنی خویش

از نو آغاز شود

***********

زندگی دفتری از خاطره هاست

خاطراتی شیرین -

خاطراتی مغشوش -

خاطراتی که ز تلخی رگ جان میگسلد

********

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان گیلاس
29 شهریور 90 0:57
سلام تسلیت میگم انشالله غم آخرتون باشه خدا به همتون مخصوصا همسرش صبر بده
مامان ریحانه
29 شهریور 90 1:29
خدا رحمت کنه روحش شاد
مامان ماهان عشق ماشین
29 شهریور 90 8:15
تسلیت واژه کوچکیست در برابر غم بزرگ شما از خداوند صبر برای شما و خانواده محترم خواهانم امیدوارم که غم آخر زندگیتان باشد
مامان ماهان عشق ماشین
29 شهریور 90 8:24
آرزو میکنیم که وسعت صبرتان به اندازه ی دریای غمتان باشد. با هم دعا کنیم تا خداوند بزرگ روح عزیز از دست رفته را قرین رحمت کند و خوب از این میهمان جدید پذیرایی کند.
مامان ماهان عشق ماشین
29 شهریور 90 8:25
به خاطر کودک دو ماهش خیلی خیلی دلم شکست
مامان آرین
29 شهریور 90 9:47
ای واااااااااااای تسلیت میگم عزیزم ایشالا خدا به شما و تمام خانوادش بخصوص مادر وهمسرش صبر بده
mamani
29 شهریور 90 15:55
بنام خدا سلام دوست خوبم ...تسليت مي گم...شوكه شدم...خدا به همتون صبر بده
مامان سید ابوالفضل
29 شهریور 90 16:29
سلام عزیزم تسلیت میگم انشالله غم آخرتون باشه
مامی کیانا
29 شهریور 90 16:39
عزیزم خیلی ناراحت شدم چندروزی به خاطر مشغله نتونستم بیام با شوق اول اومدم سایت پریای عزیز رو ببینم خیلی خیلی متاسفم و برای شما و خانواده عزیزش آرزوی صبر دارم خدا رحمتش کنه
shima
30 شهریور 90 1:50
سلام عزیزم واقعا متاسفم ایشالله که خدا به همه خوانوادتون صبر بدهخدا رحمتش کنه
مامان محیا
30 شهریور 90 12:05
وای تسلیت میگم خدا به خانمش صبر بده..
مامان آناهل
30 شهریور 90 17:24
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل زتنهایی به تنگ آمد خدا را همدمی مامان عزیزو مهربون پریا . خدا به همه مون صبر بده .
مامانی طاها
4 مهر 90 16:15
خدابهتون صبر بده و مخصوصا همسرش و روحش شاد باشه الهی خیلی دلم برای بچه ش سوخت نازی که از کوچیکی باید غم نبودن پدر رو با خودش داشته باشه
نازنین نرگس نفس مامان
7 مهر 90 2:04
خدا به همسرش صبر بده تسلیت میگم
مامان امیرعلی
18 مهر 90 0:47
تسلیت عزیزم خدا به خانمش صبر بده