سفر مفید و مختصر
روز چهار شنبه بعد از ظهر بابایی ساعت 3 که از سر کار اومد خیلی خسته بود و بر خلاف قرارمون که می خواستیم هر وقت بابامحسن اومد حرکت کنیم _بابامحسن بعد از یه استحراحت کوتاه _
ساعت 5 به سمت امیدیه راه افتادیم .
تو امیدیه_ که زادگاه مامانیه و خونه ی باباجون مادری پریا اون جایه _ زیاد نموندیم و بعد از این که یه دیداری تازه شد و کمی هم با پریاگلی مامان جون و خاله ش بازی کردن به سمت سردشت _ که زادگاه بابامحسنه و بیشتره اقوام ساکن اون جا هستن _ حرکت کردیم حدود ساعت 9 بود که رسیدیم سردشت .
مامان جون پدری پریا گلی _که عمه ی مامانیه _ خیلی خوشحالشد آخه سه ماهی می شد که دخمر گلی رو ندیده بودن و عمه معصومه که برای تعطیلات تابستون اومده بود و تو ایام عید آخرین باری بود که پریا رو دیده بود .
خلاصه سفر کوتاه و ارزشمندی بود .
هم دیدارها تازه شد و هم یه حال و هوایی عوض کردیم .