بی نهایت سؤال و پرسش
حدود ساعت یک ( دقیقاً دو ساعت و نیم قبل ) دماسنج اتاق پریا رو بردم تو آفتاب گذاشتم دمای هوا رو
اندازه بگیرم ؛ ده دقیقه بعد که برگشتم دماسنج بخت برگشته ی بی چاره ترکیده بود و خونش به اطراف
پاشیده شده بود .
شما تصور می کنین واقعاً دمای هوا همین اندازه است که کارشناس هواشناسی داره اعلام
می کنه( 44 درجه ی سانتی گراد )؟
و حالا تصورش رو بکنید که چقدر سنگینه روزه گرفتن تو این هوای گرم !
16/5/90 ساعت 7 بعد از ظهر
از سر گرسنگی و تشنگی و کندی گذر زمان تصمیم می گیریم ، از خونه بزنیم بیرون و یه دوری بزنیم
تا احساس تشنگی کمتر اذیتم کنه تو مسیر به هر ماشینیکه از جفت مون رد می شه
دست تکون . . .
حدود ساعت یک ( دقیقاً دو ساعت و نیم قبل ) دماسنج اتاق پریا رو بردم تو آفتاب گذاشتم دمای هوا رو
اندازه بگیرم ؛ ده دقیقه بعد که برگشتم دماسنج بخت برگشته ی بی چاره ترکیده بود و خونش به اطراف
پاشیده شده بود .
شما تصور می کنین واقعاً دمای هوا همین اندازه است که کارشناس هواشناسی داره اعلام
می کنه( 44 درجه ی سانتی گراد )؟
و حالا تصورش رو بکنید که چقدر سنگینه روزه گرفتن تو این هوای گرم !
16/5/90 ساعت 7 بعد از ظهر
از سر گرسنگی و تشنگی و کندی گذر زمان تصمیم می گیریم ، از خونه بزنیم بیرون و یه دوری بزنیم
تا احساس تشنگی کمتر اذیتم کنه تو مسیر به هر ماشینیکه از جفت مون رد می شه
دست تکون می ده و به قول خودش : با عمو ابای بای کردم اااااااااا.
بهش می گم مامان عیبه ، این کارو نکن ، این که عمو نیست ؟
می گه ، پس کیه ؟ آقائه ؟
مامان با آقائه بای بای کردم . . .
١٧/٥/٩٠ ساعت ١٢:٤٥
بابامحسن رفته دانشگاه ، منم مجبور می شم آژانس بگیرم برم دنبال پریا ،
راننده منتظرم می مونه تا برم پریا رو بردارم و بیارم ، وقتی داریم برمی گردیم به سمت خونه
هی ازم می پرسه : این عمو ه کیه ؟
- این آقای رانندس .
: از کجا اومده ؟
-از آژانس اومده.
: حالا کجا می خواد بره؟
- می خواد بره آژانس
***** و همین جوری سؤالای ریز و درشتش ادامه داره !
وقتی سؤالات بی پایانش شروع می شه من این جوری می شم