بدون عنوان
16/5/90 ساعت 7 بعد از ظهر
از سر گرسنگی و تشنگی و کندی گذر زمان تصمیم می گیریم ، از خونه بزنیم بیرون و یه دوری بزنیم
تا احساس تشنگی کمتر اذیتم کنه تو مسیر به هر ماشینی که از جفت مون رد می شه دست تکون می
ده و به قول خودش با عمو ا بای بای کردم اااااااااا.
بهش می گم مامان عیبه ، این کارو نکن ، این که عمو نیست ؟
می گه ، پس کیه ؟ آقائه ؟
مامان با آقائه بای بای کردم . . .
١٧/٥/٩٠ ساعت ١٢:٤٥
بابامحسن رفته دانشگاه ، منم مجبور می شم آژانس بگیرم برم دنبال پریا ،
راننده منتظرم می مونه تا برم پریا رو بردارم بیارم ، وقتی داریم برمی گردیم به سمت خونه
هی ازم می پرسه : این عمو ه کیه ؟
- این آقای رانندس .
: از کجا اومده ؟
-از آژانس اومده.
:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی