دیروز و امروز !
16/5/90 ساعت 6:30بعد از ظهر
بهش می گم برو بابایی رو بیدار کن بگو بیا بازی کنیم
( می ره و مثل اینه که صداش از یه جای دور ضعیف و بی رمق به گوش می رسه ) بابایی بیدار شو ....
( صداش واضح تر میاد و با صدای بلندتری داره صحبت می کنه ) بابا محشن بیدار شو ... ، چه قدر
می خوابی _حالا محسن بیچاره شب قبلش شبکار بوده و به خاطر این که از طرف خود شرکت براشون
. . .
16/5/90 ساعت 6:30بعد از ظهر
بهش می گم برو بابایی رو بیدار کن بگو بیا بازی کنیم
( می ره و مثل اینه که صداش از یه جای دور ضعیف و بی رمق به گوش می رسه ) بابایی بیدار شو ....
( صداش واضح تر میاد و با صدای بلندتری داره صحبت می کنه ) بابا محشن بیدار شو ... ، چه قدر
می خوابی _حالا محسن بیچاره شب قبلش شبکار بوده و به خاطر این که از طرف خود شرکت براشون
کلاس گذاشتن مجبور شده با شیفت صبح کار برگرده خونه یعنی ساعت 3 _پاشو .....
( و محسن چنان در خواب عمیقیه که اصلاً تکون نمی خوره ، و پریا در تلاش آخر داد می زنه) محشن ،
محشن بیدار شو تنبلو چه قدر می خوابی . . .
و محسن هم چنان در خوابی سنگین و عمیق ....
17/5/90 ساعت 8 صبح
دیشب وقتی پریا خوابید و خیالم راحت شد ، دیدم خوابم نمیاد و چون برای صبح برنامه ی سنگینی
داشتم تصمیم گرفتم کمی کارای صبحم رو سبک تر کنم برا همین اتاقا رو جارو زدم و
مابینشون به خاطر این که جارو خنک بشه ظرفام و شستم ، آب ماهی رو عوض کردم ، به
فنچ ای پریارسیدگی گردم یه مقدار گردگیریکردم و همین که اومدم بخوابم متوجه شدم
بینی پریا کیپ شده ،پریا رو بغل کردم آوردم جلوی تلویزیون نشستم و گذاشتمش رو پام ، و با کلی زحمت
و عمیلات محیرالعقول تا دو تا قطره ریختم تو بینیش ، و بلافاصله رفتم خوابیدم .
صبح که از خواب بیدار شد بدو بدو اومده می گه : مامانی کی قالی رو ششته ؟ و دستم و می گیره و
میاره پیش رو فرشی که بالا زده بودم که زیرشو جارو کنم .
گلاب به رو تون رفتم . .. ؛ او مده پشت در : مامانی این قطره ی دماغ مال کیییییییییییییییییییه ؟
و اجازه نمی ده بیام بیرون که سؤال سومش هم سر می رسه ،
وای وای کی این شیشه شو رو گذاشته این جا ؟
١٧/٥/٩٠ ساعت 8:30 دقیقه
امروز تولد خاله زینب مربی مهد پریا خانومه
و پریا خانوم کادو به دست جلوی در مهد از من می خواد نیام داخل :
مامانی تو نیای ااااااااااااااا ، برو برو خونه نیای ، برو خونه ظرف بشور .