پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

... پریاگلی ♫♫♫♫

بیمارستان !

پنج روز از تولد پریاگلی گذشته بود که بعد از آزمایش خونی که ازش گرفتن بهمون اطلاع دادن که زردی پریا گلی بالاست ( بالای 16) و برگه ی بستری اونو گذاشتن تو دستمون. من خیلی بی قراری می کردم خیلی دلم می سوخت هم برا پریا هم برا خودم؛ از بیمارستان خسته شده بودم ، مدت زمان زیادی رو تو دوران بارداری تو بیمارستان گذرونده بودم و تصور نمی کردم به همین زودی مجبور بشم دوباره خارج از زمان ملاقاتی تو بخش های اون سرکنم . ولی قسمت چیز دیگه ای بود ؛ به خودم دلداری می دادم که فرداش مرخصش می کنن ولی فرداش هم بعد از این که آزمایش گرفتن دکتر اجازه نداد بریم خونه و ما سه روز تو بیمارستان موندیم . این سه روز هم به من و هم به پریاگلی خیلی سخت گذشت ؛ ولی خدا روشکر...
19 خرداد 1390

روز اول

سلام به همه از امروز تصمیم گرفتم که تمام خاطراتی که این مدت ( دو سال و اندی )از پریا گلی یادم مونده رو تا فراموش نکردم یادداشت کنم ؛ هر چند برای پدر و مادر لحظه لحظه ی زندگی بچشون خاطره ست .   پریا گلی تو این عکس حدوداً چهار ساعت از تولدش می گذره و تو نگاه اول خیلی آروم به نظر می یاد ؛ این طور نیست ؟؟؟؟؟؟؟ ...
19 خرداد 1390

سلاممممممممممممممممممم

سلام شب همگی بخیر انشاءالله که روز خوبی رو پشت سر گذاشته باشین امروز از بس به این سایت و اون سایت سر زدم و مقاله های آموزشی درباره ی وبلاگ نویسی خوندم حسابی گیج شدم.آخرش هم اون چیزی رو که دنبالش بودم رو پیدا نکردم؛ یعنی پیدا کردم ولی جواب نگفتم. امروز تصمیم گرفته بودم صدای آواز پریا خانم رو بزارم تو وبلاگش ، این ور و اون هم مقاله های زیادی نوشته بود که هرچی دستورالعمل نوشته بود موبه مو اجرا می کردم ولی جواب نمی گرفتم ؛ حالا با قالب های نی نی وبلاگ سازگار نبودن یا هر چیز دیگه ، جور نشد. البته هنوز ناامید نشدم ؛ بالاخره یه راهی پیدا می کنم . اگه شما هم راهشو بلدید کمکم کنید . ...
12 خرداد 1390