علی (ع) فرزند خانه ی خدا
پهنه ی آسمان کوفه را غباری از اندوه و ماتــــم پوشانده است . دل آسمــــــان از حادثه ای شوم خبر
می دهد . زمین خاموش و بی صدا بغضش را فرو می خورد ؛ گویی این شب وحشتناک را پایانی
نیست . حادثه ای در راه است ، اما برای که ؟ برای کیست که آسمان این چنین گرفته به نظاره نشسته
است . . . .
پهنه ی آسمان کوفه را غباری از اندوه و ماتــــم پوشانده است . دل آسمــــــان از حادثه ای شوم خبر
می دهد . زمین خاموش و بی صدا بغضش را فرو می خورد ؛ گویی این شب وحشتناک را پایانی
نیست . حادثه ای در راه است ، اما برای که ؟ برای کیست که آسمان این چنین گرفته به نظاره نشسته
است .
ستاره ها کم کم افول می کنند و شب سعی می کند با سرعت بساطش را برچیند تا چنین ننگی
دامنش را نیالاید و صبح نیز برای نیامدن ، بهانه های زیادی در آستین دارد . حادثه ای در راه آست اما
برای که ، نمی دانیم .
صدای اذان صبح از مسجد کوفه بلند می شود و آدمیان را به سوی خود می خواند ، ولی اذان هم امروز
عطر و بوی همیشه را ندارد . هم زمان صدای گام هایی زمین و آسمان را به لرزه در می آورد ، آن ها
که همواره شاهد پستی ها و بلندی ها ، فراز و نشیب ، افول و طلوع زندگانی بشر بوده اند و در طول مدت
زمانی بسیار طولانی وقایع بسیاری را با زبان پند و عبرت بازگو کرده اند ، امشب چنان وحشت کرده اند
که گویی این وحشت را انتهایی نیست .
هوا هم چنان تاریک است و ناشناس داستان ما با گام هایی استوار و محکم در تاریکی سحر به راه خود
ادامه می دهد . آخرین پیچ را تا مسجد کوفه پشت سر می گذارد ، هنوز اذان صبح به پایان نرسیده
است که با ذوق و شوقی وصف ناشدنی پا به درون خانه ی خدا می نهد ، همه در برابرش بر می
خیزند .
حالا دیگر او را در روشنایی مسجد خوب می شناسیم او علی بن ابی طالب (ع) پسر عم رسول خداست
که با عشق و علاقه ای فراوان برای عبادت حق به این جا آمده است . اما نه ، این که عادت هر روز او
بوده است ؟ پس چرا امروز چنین رخساره اش به زیبایی نشسته و از حالات و حرکاتش خوشحالی وافری
می تراود !
علــــی (ع) آهسته و آرام مثل همیشه به محراب نزدیک می شود . اما محراب هم محراب همیشگی
نیست ، صدای گریه اش را حتی من هم می شنوم .
علی (ع) قامت می بندد و نمازش را آغاز می کند . صدای الله اکبرش کائنات را آشفته می سازد . لم یلد
و لم یولد و . . . و به سجده می رود ، سجده اش طولانی ست چشم هایم را برای لحظه ای می بندم و
وقتی دوباره آن را می گشایم با منظره ی غیر قابل توصیفی روبه رو می شوم :
محراب غرق در خون مطهر مولاست . چیزی را زمزمه می کند « به خدای کعبه رستگار شدم ».
و دو شب بعد علی (ع) در راه آسمان است تا به معبود خویش بپیوندد .
آری علی (ع) رفت و آزادی را با خود برد ، عدالت را هم ، ایمان را هم .
از آن زخمی که او را بر سر افتاد قد مردانگی از پا در افتاد
آری مردانگی هم رفت تا همراه همیشگی آن شیر خدا باشد ، او که ناخدای دریای عشق و ایمان بود .
و اکنون سال هاست که چشمان کعبه در جوار معبود ازلی خویش است .
سال هاست که دیگر اسرار درونش را با چاه نمی گوید .
علی (ع) رفت و به راستی از تمام سختی ها و نامردی های زمان آسوده شد ؛ و دنیا را برای طالبانش
نهاد .
آری علی (ع) سال هاست که رفته است و ما هنوز هستم و حتی بارها و بارها پیش آمده است که آرزو
کرده ایم :
ای کاش ما هم بودیم تا دل علی (ع) را نمی شکستیم ،
ای کاش ما بودیم تا یاریش می کردیم ،
ای کاش ما بودیم تا با یک اشارت جان را در پایش فدا می کردیم ،
ای کاش . . .
ای کاش . . .
ای کاش . . .