... پریاگلی ♫♫♫♫

سلام به همه از امروز تصمیم گرفتم که تمام خاطراتی که این مدت ( دو سال و اندی )از پریا گلی یادم مونده رو تا فراموش نکردم یادداشت کنم ؛ هر چند برای پدر و مادر لحظه لحظه ی زندگی بچشون خاطره ست .   پریا گلی تو این عکس حدوداً چهار ساعت از تولدش می گذره و تو نگاه اول خیلی آروم به نظر می یاد ؛ این طور نیست ؟؟؟؟؟؟؟ ...

  ...

سلام شب همگی بخیر انشاءالله که روز خوبی رو پشت سر گذاشته باشین امروز از بس به این سایت و اون سایت سر زدم و مقاله های آموزشی درباره ی وبلاگ نویسی خوندم حسابی گیج شدم.آخرش هم اون چیزی رو که دنبالش بودم رو پیدا نکردم؛ یعنی پیدا کردم ولی جواب نگفتم. امروز تصمیم گرفته بودم صدای آواز پریا خانم رو بزارم تو وبلاگش ، این ور و اون هم مقاله های زیادی نوشته بود که هرچی دستورالعمل نوشته بود موبه مو اجرا می کردم ولی جواب نمی گرفتم ؛ حالا با قالب های نی نی وبلاگ سازگار نبودن یا هر چیز دیگه ، جور نشد. البته هنوز ناامید نشدم ؛ بالاخره یه راهی پیدا می کنم . اگه شما هم راهشو بلدید کمکم کنید . ...

بهارم و بهارم        شادی با خود میارم شکوفه های زیبا        گلهای تازه دارم سه ماه دارم همیشه        فروردین اولیشه اردیبهشت و خرداد        ماه های آخریشه     ...

یکی از زیباترین تصاویر دنیا تصویر لبخند بچه هاست .     به نظر شما این طور نیست ؟؟؟ ...

تصویر تولد دو سالگی دخترم همراه با دوستاش در تاریخ 1390/01/10                                     ...

با این که حافظه ی خوبی ندارم ولی لحظه ی تولدش مثل فیلمی که تازه دیده باشم ، همیشه جلوی چشممه ؛ شب سختی رو گذرونده بودم ، وضعیتم اصلاً رضایت بخش نبود . تمام شب پرسنل بخش زنان و زایمان مرتب بهم سر می زدن تا فردا صبح که دکتر اومد و گفت : نَ می شه مرخصش کرد و نه بچه تصمیم به دنیا اومدن داره ؛ برا همین تصمیم گرفتن با هر زحمتی هست بچه رو از اون محیط کوچیک و تنگ بیارن بیرون . هیچ کس تا زایمان طبیعی نکرده باشه نمی تونه تصورش رو هم بکنه که چه قدر سخت و طاقت فرساست ؛ انگار ثانیه ها گره می خورن تو هم و نمی تونن رد بشن . ذره ذره ی بدنت درد می کشه و گریزی هم براش نیست . ولی لحظه ی دنیا اومدنش اون قدر شیرینه که به یکباره همه چیزو فراموش می کنی ، و لحظ...

با سلام من از امروز عضو جدید نی نی وبلاگ هستم ؛ امیدوارم گاه گاه فارغ از هیاهوی همسرداری و بچه داری و کارهای خانه ، زمانی برایم باقی بماند تا تراوشات ذهن و روحم را تخلیه کنم . مهلتی باشد تا هم از تجربه ی دیگران بهره مند گردم و هم از مشاوره با آن ها استفاده کنم . و سرانجام قاب و شیشه محلی باشد تا قسمتی از خاطراتم را _ که سراسر آن با عطر و بوی دختر نازم پریا معطر گشته _ هرچند کوتاه و مختصر ، ثبت کنم .