پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

... پریاگلی ♫♫♫♫

شیطونی نهههههههههههههه فوضولی !

1390/4/24 17:31
421 بازدید
اشتراک گذاری

تقریباً یک ماه پیش بود ، همراه با پریا رفتیم بانک تا یه حساب برا خانوم گل باز کنم و هر ماه هر چه قدر که تو دست و بالم بود بریزم به حسابش تا یه پس اندازی برا آینده ی دخترم باشه .

ولی اون روز شانس با من یار نبود و روز شیطونی پریا بود به خاطر این که همون اول صبح با این که کار زیادی داشتم حاضر نشد بود بره مهد .

 شیطونی هاش تو خانه ی ورزش امیر کبیر و خونه ی خانم دیلمی بماند ولی تو بانک چنان بلایی سرم آورد که نمی دونستم از کجا فرار کنم اول کفشاشو درآورد و طول و عرض بانک رو پیاده خوب گز کرد ، بعدش تا آقای رئیس بانک تعارف کرد فوراً تا ته دستش رفت داخل جعبه ی شیرینی و از اون ته یه دونه بیسکویت برداشت ، و با این که شکمش پرپر بود از شکلاتایی هم که بقیه ی کارمندای بانک بهش تعارف کردن نگذشت ؛ هنوز کارم تموم نشده بود و دنبال امضای این رئیس و اون معاون بودم که متوجه شدم خانوم یاد بچگیاش افتاده و روی چهار دست و پا از این ور سالن به اون ور سالن می ره و دوباره برمی گرده هم خندم گرفته بود و هم عصبانی شده بودم چشم غره ای زبهت رفتم ولی فکر کنم اصلاً نگام نکردی ، رئیس بانک که آدم خوش مشربی به نظر می رسید خنده ایز کرد و فرم نیمه آماده رو به دستم داد و گفت اصلاً بهش نمی یومد شیطونز باشه .

خلاصه سرتون رو درد نیارم بالاخره کارمون تموم شد و بانک رو ترک کردیم وقتی می خواستم سوار ماشین بشم احساس می کردم سرم داره گیج ز می ره...  .

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)