پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 28 روز سن داره

... پریاگلی ♫♫♫♫

خوندن به شرط نظر !!!!!!!

1390/8/30 18:19
2,234 بازدید
اشتراک گذاری

تاجری با چهار زن

 
 
روزي روزگاري تاجر ثروتمندي بود كه 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بيشتر دوست داشت و او را مدام با خريدن جواهرات گران قيمت و غذاهاي خوشمزه خوشحال مي‌كرد. بسيار مراقبش بود و بهترين چيزها را به او مي‌داد.‌‌زن سومش را هم خيلي دوست داشت و به او افتخار مي‌كرد. اگرچه واهمه شديدي داشت كه روزي او تنهايش بگذارد.واقعيت اين است كه او زن دومش را هم بسيار دوست داشت. او زني بسيار مهربان بود كه دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشكلي به او پناه مي‌برد و او نيز به تاجر . . .

 

تاجری با چهار زن
 
 
روزي روزگاري تاجر ثروتمندي بود كه 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بيشتر دوست داشت و او را مدام با خريدن جواهرات گران قيمت و غذاهاي خوشمزه خوشحال مي‌كرد. بسيار مراقبش بود و بهترين چيزها را به او مي‌داد.‌‌زن سومش را هم خيلي دوست داشت و به او افتخار مي‌كرد. اگرچه واهمه شديدي داشت كه روزي او تنهايش بگذارد.واقعيت اين است كه او زن دومش را هم بسيار دوست داشت. او زني بسيار مهربان بود كه دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشكلي به او پناه مي‌برد و او نيز به تاجر كمك مي‌كرد تا گره كارش را بگشايد و از مخمصه بيرون بيايد.اما زن اول مرد، زني بسيار وفادار و توانا بود كه در حقيقت عامل اصلي ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگي بود كه اصلا مورد توجه مرد نبود. با اينكه از صميم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه اي كه تمام كارهايش با او بود حس مي‌كرد و تقريبا هيچ توجهي به او نداشت.روزي مرد احساس مريضي كرد و قبل از آنكه دير شود فهميد كه به زودي خواهد مرد. به دارايي زياد و زندگي مرفه خود انديشيد و با خود گفت: من اكنون 4 زن دارم، اما اگر بميرم ديگر هيچ كسي را نخواهم داشت و تنها و بيچاره خواهم شد! بنابراين تصميم گرفت با زنانش حرف بزند و براي تنهايي‌اش فكري بكند.اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:من تورا بيشتر از همه دوست دارم و از همه بيشتر به تو توجه كرده ام و انواع راحتي ها را برايت فراهم آورده ام ، حالا در برابر اين همه محبت من آيا در مرگ با من همراه مي‌شوي تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : هرگز و مرد را رها كرد.ناچار با قلبي كه به شدت شكسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:من در زندگي تو را بسيار دوست داشتم آيا در اين سفر همراه من خواهي آمد؟زن گفت: البته كه نه! زندگي در اينجا بسيار خوب است. تازه من بعد از تو مي‌خواهم دوباره ازدواج كنم قلب مرد يخ كرد.مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:تو هميشه به من كمك كرده اي . اين بار هم به كمكت نياز شديدي دارم شايد تو از هميشه بيشتر مي‌تواني در مرگ همراه من باشي؟ زن گفت : اين بار با دفعات ديگر فرق دارد . من نهايتا مي‌توانم تا گورستان همراه جسم بي جان تو بيايم اما در مرگ،...متاسفم! گويي صاعقه اي به قلب مرد آتش زد.در همين حين صدايي او را به خود آورد:من با تو مي‌مانم ، هرجا كه بروي، تاجر نگاهش كرد، زن اول بود كه پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذيه، بيمارش كرده باشد. غم سراسر وجودش را تيره و ناخوش كرده بود و هيچ زيبايي و نشاطي برايش باقي نمانده بود . تاجر سرش را به زير انداخت و آرام گفت: بايد آن روزهايي كه مي‌توانستم به تو توجه مي‌كردم و مراقبت بودم ...

در حقيقت همه ما چهار زن داريم!

الف: زن چهارم بدن ماست كه مهم نيست چقدر زمان و پول صرف زيبا كردن او بكنيم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترك مي‌كند.

ب: زن سوم دارايي‌هاي ماست. هر چقدر هم برايمان عزيز باشند وقتي بميريم به دست ديگران خواهد افتاد.

ج : زن دوم كه خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صميمي و عزيز باشند ، وقت مردن نهايتا تا سر مزارمان كنارمان خواهند ماند.

د: زن اول كه روح ماست. غالبا به آن بي توجهيم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست مي‌كنيم.او ضامن توانمندي هاي ماست اما ما ضعيف و درمانده رهايش كرده ايم تا روزي كه قراراست همراه ما باشد، اما ديگر هيچ قدرت و تواني برايش باقي نمانده است.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

dp
30 آبان 90 0:09
با سلام و تبریک بخاطر وبلاگ قشنگتون . وبلاگ ملیسا خانم به روز شد . ملیسا خانم خوشحال می شن اگر مهمون وبلاگش باشید . ممنونم .
مامان سانای
30 آبان 90 14:46
جالب بود پریا گلی چیکار می کنه
مامان فاطمه
30 آبان 90 14:58
سلام عالی مثل همیشه موفق باشید پریای خوشگلمو ببوس
مامان اسراواسما
30 آبان 90 20:29
سلام گلم !چه جالب بود .الان که فکر میکنم میبینم واقعا هم همینطوره برا پریا و مامانی گلش
مامان آناهل
30 آبان 90 23:19
سلام مامان پریای عزیز . من قول میدم زن اول تو باشم . به شرط اینکه به چشم زن چهارم بهم نگاه کنی . راستی چی میشد میتونستیم همیشه مرگ خودمون رو نزدیک ببینیم. بدون اینکه ناامید بشیم.
مامان ماني
30 آبان 90 23:22
ممنون مامي پريا جون......بوووووووووووس
مامان آناهل
30 آبان 90 23:25
آناهل کنارم بازی میکنه .وقتی وب شما رو باز کردم ، مینیمایز کردم تا کامل باز شه. صدای وبلاگ که بلند شد ، آناهل گفت هورااااااا پریااا . راستی این صدای پریا جونه درسته؟؟
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
1 آذر 90 14:42
سلام.مث همیشه جالب بود .
مامان محمدرضا
2 آذر 90 15:57
سلام واقعا مطلب جالبی بود که خیلی از ماها به این موضوع توجهی نمی کنیم و بسیار تذکر به جایی بود پریای گل رو ببوسین
بابای مهرسا
2 آذر 90 18:08
سلام عالیه ممنون ممنون که به وب مهرسا اومدید
مامان محمد پارسا
3 آذر 90 8:32
سلام داستان زیبا و آموزنده ای بود ممنون
مامان آرین
3 آذر 90 10:02
بچه ها بیاین ساندویچ
مامان اسراواسما
5 آذر 90 8:34
سلام خوبین؟ایشالله اوضاع بر وفق مرادتونه
مامان وبابای البرز
6 آذر 90 0:13
سلام ممنون که به ما سر زدید دختر نازتون رو به جای ما ببوس وبلاگ و این مطلبتون همه قشنگ بود بازم به ما سر بزنید . تشکر
سیدمهدی
6 آذر 90 0:27
واییییییییی چقدر نازه عکس پری گلی رو نذار خواستگار پیدا میشه میان میبرنشاااااااا تنها میمونی از ما گفتن اپم خواستی بیا
مامان
6 آذر 90 2:05
سلام عزیزم بدو بیا که با یک مطلب اموزنده اپم دیر نکنیااااااااا
مامان پریسا
6 آذر 90 16:11
مطلب بسار آموزنده ایی نوشتی. راستی با پریا گلی منتظرتم گلم
مامان بیتا
6 آذر 90 16:54
در محرّم، مردمان خود را دگرگون می کنند از زمین آه و فغان را زیب گردون می کنند گه به یاد تشنه کامان زمین کربلا جویبار دیده را از گریه جیحون می کنند فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
مامان تربچه
7 آذر 90 10:43
کاملا درسته
مامی کیانا
7 آذر 90 16:49
این مطلبو با باباکاوه خوندم و ازش خواستم نظرشو بگه با کمی تامل گفت تو تنها زن من هستی و خواهی ماند امیدوارم از ته قلبش گفته باشه
مامان آرشیدا قند عسل
8 آذر 90 23:55
خیییییلی جالب بود آفرین
mamani helena
9 آذر 90 0:11
salam azizam matlabet kheili jaleb va amozande bod mer30
ماجراجويي هاي جغله كوچولو
29 آذر 90 15:05
جغله: سلام .تبريك ميگم. وبلاگ خيلي خوبي دارين ايشالا خانوادگي سلامت و موفق باشين . مطالب وبلاگ من با عكسهاي خانوادگي بروز شد خوشحال ميشم تشريف بيارين لطف ميكنيد اگرمن رو توي وبلاگتون لينك كنين www.jegheleh.niniweblog.com