نامه تأثربرانگیز یک زن
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" قیمتت …؟"
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود ؛
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی ؛
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" قیمتت …؟"
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود ؛
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی ؛
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من ؛
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبورنشوی جایت را به من تعارف کنی ؛
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند
گفتی:"زهرمار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود ؛
در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم ؛
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی؛
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی ؛
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است ؛
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام ؛
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی ؛
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد ؛
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ ؛
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر ؛
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است ؛
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است ؛
مردی به من نشان بده تا "روز پدر" را به او تبریک بگویم ؛
.
.
.
.